رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

اولین تولدم با حضور گل پسرم

مرسی خدا جون که آرزو هامو بر آورده می کنی آره پارسال بود  16 آذر  تولدم  می خواستم شمع تولدمو فوت کنم  دنبال یه آرزو می گشتم که تا سال دیگه خدا بهم بده و بعد شمع رو فوت کنم  آخه من به بر آورده شدن آرزو موقع فوت کردن شمع  خیلی اعتقاد دارم چون 4 عنصر طبیعت اونجا هست و هرجا این 4 عنصر باشه آروز بر آورده میشه  تو اون لحظه فقط یه چیز تو ذهنم بود این که سال دیگه وقتی دارم شمع و فوت می کنم و کیک تولدم و می برم تو تو بغلم باشی و این شد  حالا تولده منه و گل پسرم تو بغلمه و بابا رضا هم از طرفش برام کادو تولد گرفته  آخه که نمی دونی چه حس خوبیه وقتی داشتم کیک تولدم و می بریدم و دست کوچیک تو رو دست بود و موقع فوت کردن شمع تولدم تو با نگاه متعجب ب...
23 آذر 1392

آغاز ماه 5 زندگی

ز روزها می گذرد  خورشید به دنبال ماه و ماه عاشق دیدار دوباره خورشید  و در این میان کودکم هر روز بزرگترمی شود. و من ... آری من  این بار جلوی آیینه دیوار اتاق کمی با تامل به خود می نگرم خنده هایم  حرف هایم  کارهایم  هر چه که می اندیشم کمی با گذشته فرق کرده است  آری دیدم  موهایم را  چندین تار سفید در دریای سیاهی موهایم آشکار شده است واین بار از دیدن آنها غالفگیر نشدم  و خنده ای بر لبانم جاری شد  آری من یک مادر شده ام  مادری که تمام فکر و ذهنش فرزندش هست و تمام روز و روزگارش سپری کردن لحظه ها با اوست  رادوینم  گل پسرم  میوه عشق آسمانی من  نماد محبت خدا  پسرم نازدونه من  بزرگ شدی  ماهی دیگر گذشت و پسرم 4 ماه آسمانی را د...
23 آذر 1392

غلت زدن پسرم

سلام به نازدونه مامان که داره بزرگ میشه پسر نازم بالاخره یاد گرفته که غلت بزنه وای نمیدونی چه صحنه زیبایی بود که برای اولین بار دیدم داری غلت می زنی بابا رضا هم که ندیده بود شما غلت می زنی وقتی تو رو از تو گهواره آورده بود رو تخت پیش خودش خوابونده بود تو غلت زده بودی و افتاده بودی رو دستش و بابایی بنده خدا هم که تو چرت بوده فکر کرده خودش با دست زده به تو حسابی ترسیده بود من بهش گفتم مگه خبر نداری پسری دیگه یاد گرفته خودش غلت بزنه پسرم داری بزرگ می شی و مامان هر روز بیشتر از روز دیگه عاشقت میشه واقعا دارم به این حقیقت ایمان می آورم که تحمل کوچکترین ناراحتی تو رو ندارم من برای داشتن تو چیزهای سختی رو تحمل کردم همیشه سر زنده و س...
9 آذر 1392
1